اندیشه برابرى زن و مرد به قرن هفدم باز مىگردد. حرکتى که از قرن هفدهم میلادى به نامحقوق فطرى و طبیعى بشر آغاز شد و در قرن هجدهم، در فرانسه به ثمر نشست.
بنیانگذاران حقوق بشر، زنان را به دیده تحقیر مىنگریستند. چنانکه «مونتسکیو» نویسندهشهیر فرانسوى و از بنیانگذاران انقلاب کبیر فرانسه در کتاب روحالقوانین (1748) زنان را موجوداتىبا روحهاى کوچک و داراى ضعف دماغى، متکبر و خودخواه معرفى مىکند. در اعلامیه حقوقبشر هم که در سال 1789 در فرانسه به تصویب رسید، از برابرى حقوق زن و مرد سخنى به میاننیامده است و در حقیقتباید آن را اعلامیه حقوق مردان دانست.
نهضت زنان، در قرن نوزدهم در فرانسه گسترش یافت و نام فرانسوى فمینیسم (ذژخذخذحب)به خود گرفت. جنبش فمینیستى در واقع نوعى اعتراض به مردسالارى آشکار حاکم بر اعلامیهحقوق بشر فرانسه بود. (9)
دستیابى به حق راى براى زنان انگلیس در سال 1918 یکى از جلوههاى پیروزى فمینیسم بودو پس از آن فروکش کرد. برخى، دو دهه اول قرن بیستم را سالهاى خیزش موج اول فمینیسممىنامند.
پس از جنگ جهانى دوم و در سال 1945، نظریه برابرى زن و مرد طرفداران بسیارى یافت وسرانجام براى اولین بار در اعلامیه جهانى حقوق بشر، که از طرف سازمان ملل متحد در سال1948 میلادى منتشر شد، تساوى حقوق زن و مرد به روشنى و در سطح جامعه ملل مطرح شد.
با این حال، اعلامیه حقوق بشر که بر حقوق طبیعى و فطرى تاکید مىکرد، فاقد اعتبار حقوقى وضمانت اجرایى بود. این امر موجب شد که از آن پس، معاهدات بینالمللى که از اعتبار حقوقىبیشترى برخوردارند و مشخصتر به مسایل زنان توجه دارند، در دستور کار سازمان ملل قرارگیرند. از جمله این معاهدات مىتوان به کنوانسیون «حقوق سیاسى زنان» (1952)، کنوانسیون«رضایتبراى ازدواج» (1962) و کنوانسیون «محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان» (1979) اشارهکرد. همچنین سازمان ملل سالهاى 1976 تا 1985 را به عنوان دهه زنان نامگذارى کرد.